ملتهب بود.
به سیاق همیشه.
پنداری همواره تب دارد.
گاهی چنان دم میکند که تا چند خیابان آن طرف تر هم خشم و خروشش را حس میکنی.
دادگستری را میگویم و بیشتر مقصودم دادسراها و دادگاه های کیفری یک و دو است.
همان مراجعی که در آن صحبت از عرض است و آبرو و جان و شرافت!
دست بسته، پا بسته، بهم گره خورده..می آورند و میبرند..
حتی بعضی از این دستبند به دستها، به هوش هم نیستند..
گنگ و منگ، بی ادراک از امور اطراف، می آیند..مینشینند..می روند..
نگریستن در چشمان برخی از این زندانیان و بازداشتی ها خوف به دل می اندازد..
این دو چشمی که اکنون زهرآلودند، زمانیکه برای نخستین بار در یک روزگی از عمرشان پلک به جهان هستی گشودند، معصوم بودند و سفید!
چه شد که اینگونه شدند؟
گویی در انتهای دو چشم بی امیدش، جهنمی از تباهی و سیاهی لانه کرده، که حتی امید بر بهبود را در دلت میکشد..
به چشم های دیگری نگاه میکنی..کمی روزنه امید پیدا میکنی، آنهم اگر صبور باشی! ولی ندایی نهیب میزند که مبادا فریب ظاهرش را بخوری!
آلوده است دستانش به هزار و یک نباید و جنایت!
چه بسا همین نیم نگاه معصومانه اش هم تله ای باشد برای حیله بعدی..
از پس افکارت برنمیایی..فرار میکنی، نه که از جایت بلند شوی و بروی؛ نه!
روی برمیگردانی!
چشمانت را روی هم میفشاری و تصور میکنی هرچه که دیدی وجود خارجی نداشته اند.
چشمانت را باز میکنی و دیگر به آنها نگاه نمیکنی.
چاره ای نداری.
سلام زبان نوشتاری خیلی خوبی دارید و در عین حال علم حقوقی به مسایل روز از جمله ویژگی های شماست موفق باشید.
سلام. متشکر از حسن توجه شما. سلامت باشید.
احسنت خانوم وکیل. بسیار خوب مینویسین ماشاا…
سلام و ممنون از حسن توجه شما. برقرار باشید.