گفت: چگونه وکالتش را قبول کردی؟
گفتم: با تنظیم وکالتنامه!
فهمید که قصدم تمسخر او نیست و اتفاقا در پی تفهیم امر مهمی به او هستم..
گفت: منظورم اینه چجوری میتونی ازش دفاع کنی؟
گفتم: طبق قانون!
نگاهی توام با مکث چند ثانیه ای بهم کرد و
گفت: دارم میگم چجوری میتونی خودتو قانع کنی و بیای از یه دزد دفاع کنی؟؟
گفتم: رسالتم همینه!
دیگه عصبانی شد!
قبل از اینکه اجازه بدم چیزی بگه
گفتم: فقط کافی بود جای مامان بابای شما با موکل من عوض میشد!
خیلی بهش برخورد!
با آرامش نگاش کردم..
گفتم: و یا جای مامان بابای من با موکلم.. اونوقت من متهم بودم و اون آقا وکیل من!
من هیچوقت نفهمیدم چرا در یک لحظه، دقیقا در یک لحظه، در جایی از دنیا،
زنی، تاج شاهزادگی بر سر نهاد
و دقیقا در همان لحظه،
زنی، تا گلو غرق در فقر شد
و زنی دیگر، هدیه بابت قدردانی دریافت کرد
و زنی دیگر، دامانش پر از مهر مادری شد
و زنی دیگر، در ۹ سالگی اش زن شد!
و زنی دیگر، کبودی های زیر چشمش را با سرخاب پوشاند
و زنی دیگر، به هزار ناز و کرشمه ارزنده ترین لباس عروس را برگزید
و زنی دیگر، چشم هایش را بر ازدواج دوم شوهرش بست و زندگی کرد
و زنی دیگر، سوی چشمش را پای سوزن خیاطی داد
و زنی دیگر، در خانه هایی چون قصر، کلفتی کرد!
و زنی دیگر، رنج برد و همسر دوم یک مرد سالخورده ۷۰ ساله شد
و زنی دیگر، میان انتخاب رنگ لاک ناخن هایش دچار تردید شد
و زنی دیگر.. وای.. و زنی دیگر..
و زنی دیگر، فروخت.. هرآنچه را که داشت.. جوانی اش.. طلاهایش.. تنش را.. تو چه میدانی من چگونه زیسته ام
من چه میدانم تو چگونه زیسته ای..
انقدر زیبا مینویسید که مطالب بر دل و جان ادم مینشینه.
با سلام. این نشانه توجه و لطف شماست. موفق باشید.
سلام. باریکلا بر شما با این دل نوشته های عالیتون. پاینده و پیروز باشید
سلام و تشکر از حسن توجه شما. برقرار باشید.